روزای آخر سال 91
حسنای مامان اصلا وقت نمیکنم بیام برات بنویسم. اما فعلا که خوابیدی مینویسم که 15 اسفند تولد بابایی بود ولی جشن نگرفتیم براش فقط مامانی یه کیک پخت ویه جشن 3 نفره گرفتیم.قربونت برم پارسال تو تولد بابایی اینقدر کوچولو بودی که حتی گردنت هم نمیتونستی نگه داری ولی خدارو شکر امسال یه پرنسس ناز وشیرین بودی.کیک رو که داشتم تزیین میکردم وشمع ها رو روش میذاشتم همش میخواستی دست بزنی بهت گفتم برا باباس هر وقت اومد برو جلو دست بزن بگو تولدت مبارکککککک....خلاصه بابایی که اومد من داشتم تند تند شمع ها رو روشن میکردم تو هم میخواستی اونا رو ورداری که بابا اومد خونه منم گفتم حسنا دست بزن بگو تولدت مبارک یه دفعه شروع کردی دست زدن واینقدر من وبابایی به حرکاتت...
نویسنده :
فائزه
20:29